سه صد روز از بستن شدن دروازه های مکاتب دختران در افغانستان توسط رژیم تروریستی طالبان گذشت. کارگذاران رژیم همچنان بر طبل لجاجت و ضدیت با زن و آزادی می کوبند که ریشه در معجون قبیله -دینی طالبان دارد. دستکم برای اکنون امیدی برای بازگشایی مکاتب دختران وجود ندارد. فشارهای جهانی بر طالبان درست همان طوری که انتظار می رفت بی اثر شده اند و رژیم بر سر کار هیچ کرنشی در برابر خواست های مشروع زنان برای “کار، نان و آزادی” نشان نداده است.
بر عکس و برغم برپایی رژیم آپارتاید جنسی که هویت شهروندی و حقوقی زنان افغانستان را به صورت سیستماتیک حذف کرده است، طالبان توانسته اند موفقانه از غرب و شرکای غرب زیرنام جلوگیری از بحران بشری و سقوط کامل خدمات دولتی در یک سال گذشته نزدیک به یک میلیارد دالر باج بگیرند. از رویه یک ساله جهان با طالبان پیداست که مساله های انسانی بیشتر از سی میلیون انسان افغانستان همچون حقوق شهروندی و حقوق زنان پس از این در گفتگوی های جهانی بر سر آینده سیاسی- امنیتی افغانستان مسایل حاشیه یی اند و مانع “تعامل سیاسی” شماری از کشورهای همسایه و قدرت های جهانی گروه تروریستی بر سر اقتدار نمی شود. تاریخ معاصر جهان متاسفانه پر از نمونه های تعامل نظام های دموکراسی با ضد انسانی ترین و خون خوار ترین رژیم هاست.
از جهان و برخورد غیرمسوولانه زمامداران جهان که بگذریم سوال اصلی این است که جامعه و مردم افغانستان با مساله دسترسی زنان به حقوق، سواد، کار و آزادی چه برخوردی داشته اند؟ آیا بسته ماندن دروازه های مکاتب دختران وجدان جمعی ما آزرده است؟ مثلا چند هزار مرد افغانستانی!! در کدام شهری و شهرستانی به بسته ماندن مکاتب دختران اعتراض کرده اند؟ اگر وجدان جمعی به تعبیر امیل دورکیم جامعه شناس فرانسوی قرن بیستم مجموعه از باورها، ایده ها، رفتارها و دانش مشترکی که یک گروه اجتماعی را به هم پیوند می زند باشد، چه چیزی وجدان جمعی ما افغانستانی ها را با مساله حقوق و آزادی زن افغانستان گره می زند؟ آیا طالب و تفکر طالبانی با بنیاد و اساس وجدان جمعی ما بیگانه هست؟ مگر حد وسط باورهای اجتماعی ما با منظومه فکری طالب که ماهیتا ضد زن، ضد آزادی و ضد برابری جنیستی است با طالبانیسم همگونی تیوریک ندارد؟ اگر پاسخ منفی است چرا ما تبارز نشانه های “همبستگی ارگانیک” اجتماعی برای دادخواهی بومی و خودش جوش برای بازگشایی مکاتب دختران را شاهد نیستیم؟
داده های بانک جهانی نشان می دهد که نزدیک به سی و هفت در صد کل جمعیت افغانستان با سواد اند. میزان سواد مردان بالاتر از سن پانزده نزدیک به پنجاه و دو در صد است. بیست و سه در صد دختران بالاتر از سن پانزده سال نیز سواد خواندن و نوشتن دارند. آیا کنش و واکنش سیاسی-مدنی طیف با سواد جامعه افغانستان برای مطالبه و پیگیری مساله مهمی چون حق دسترسی زنان به آموزش پرورش متناسب به نفوس آن ها بوده است؟ مثلا در بزرگ ترین تظاهرات برای گشودن مکاتب دختران چند هزار تن در پایتخت کشور به خیابان آمده اند؟ فهم رقم آدم هایی که خطر می کنند تا آن چه می خواهند را به دست بیاورند از این رو مهم است که میزان پابندی و فداکاری ما را برای ارزش های اجتماعی مورد نظر ما تعیین می کند. آیا دسترسی زنان به حقوق شهروندی به شمول حق آموزش خواست جمعی جامعه افغانستان است؟ این پرسش به معنی نادیده انگاشتن تلاش های پراکنده افراد و گروه ها برای اعاده حق آموزش زنان نیست. بسیاری ها در سه صد روز گذشته از هیچ تلاشی برای دادخواهی به زنان افغانستان دریغ نورزیدند. اما آیا ما انبوه خلق[i] آگاه که مساله حقوق زنان برای شان مهم باشد را داریم؟ اگر داریم چرا اثری از کار و پیکار سیاسی و مدنی آن انبوه خلق دیده نمی شود؟
پاسخ قطعی به هیچ یکی از این پرسش ها وجود ندارد. اندازه گیری حجم و موثریت کار جمعی سهل نیست؛ اما تحرک اجتماعی برای آزادی و دادخواهی جمعی معطوف به برابری و حقوق شهروندی وقتی شکل می گیرد و به چرخش در می آید که اصول فکری ما به عنوان یک جامعه انسانی بنیادهای نظری و اخلاقی مشترک داشته باشد. در چنان وضعی است که وقوع یک امر غیر اخلاقی مثلا تبارز گونه هایی از خشونت، محرومیت از حقوق و نقض کرامت و آزادی در یک جامعه انسانی روان جمعی شهروندان را می آزارد و آن ها را به واکنش متناسب وا می دارد. تراژیدی بسته شدن و بسته ماندن مکاتب دختران توسط نشان داد که ما متاسفانه نه به صورت جمعی به منافع انسان و آزادی پایبندی بسیار قابل ملاحظه ای داریم و نهادهای مدنی پیشرو و پاسدار حقوق شهروندی داریم که بتواند در ما تولید آگاهی و تحرک کند. از این رو متاسفانه ظرف اخلاق جمعی ما شرایطی را تولید کرده است که نقض حقوق و کرامت انسان به ویژه حقوق و کرامت زنان حساسیست و واکنش اجتماعی را بر نمی انگیزد. سال هاست کرامت و حقوق هزاران زن در سطوح مختلف اجتماعی نقض شده است. رفتار زن ستیزانه طالب جمع آمد زهرآگین تمام خرده برخوردهای زن ستیزانه جامعه ماست.
خطری که آینده اجتماعی و سیاسی ما را در این مرحله حساس تهدید می کند، فقط خطر نرفتن یک نسلی از دختران ما به مکاتب نیست. خطر اصلی عادی شدن اخلاق طالبانی و پدیده طالب است؛ اخلاقی که جز مردانگی زهرآگین قبیله یی- دینی طالب را بر نمی تابد، مباحثی چون حقوق و آزادی را مسایل حاشیه یی و غیرمهم می پندارد و هیچ راهکاری جز حوالت انسان به دین ندارد.
افزون بر آن سکوت شرمگین جمعی ما در برابر تحمیل و تحکیم آپارتاید جنسیتی طالب نشان دادکه متاسفانه ما ظرفیت اندیشیدن و مبارزه برای آرمان های مدنی و انسانی را به صورت جمعی و اثرگذار از دست داده ایم یا شاهد هم هرگز چنین ظرفیتی را به صورت ساختاری نداشته ایم. هر یکی از این دو باشد تفاوتی در وضعیت کنونی ما ایجاد نمی کند. جان گپ این است که جامعه انسانی فاقد آرمانشهر مدنی و اخلاقی و ناتوان در مبارزه پیگیر و جمعی هرگز حریف رژیم های سرکوبگر و دینی نمی تواند شود.
دروازه های مکتب به روی دختران افغانستان روزی برای همیش باز خواهد شد که اخلاق و اراده جمعی ما نسبت به مساله زنان عوض شد و در دفاع از حقوق و کرامت انسانی زن بتوانیم برغم تهدید و استبداد به خیابان بیاییم و مقاومت بر ضد طالب و تفکر طالبانی را بخشی از اخلاق جمعی ما بسازیم. در فردای چنان روزی وجدان جمعی ما نقض حقوق شهروندی زن را بر نخواهد تاباند.