در پانزدهم اگست ۲۰۲۱ وقتی سنگین وزن های عرصه سیاسی و نظامی به شمول رییس جمهوری، ژنرال های ارتش، وزیران امنیتی و بلند پایگان جمهوری اسلامی افغانستان سوار هواپیماهای آمریکایی شدند و از کابل فرار کردند، جوانی سی و چند ساله به نام احمد مسعود به فرودگاه کابل رفت تا با شماری چند از آخرین سربازها و فرماندهان یک ارتش فروپاشیده به زادگاه اش پنجشیر برود و امید یک مقاومت مسلحانه و بومی بر ضد طالبان را زنده نگه بدارد. پیروزی ماموریت او با توجه به حجم توطئه منطقه و جهانی ناممکن به نظر می رسید. طالبان در تعامل با طراحان “جنگ با تروریسم جهانی” و حلقه اصلی رهبری جمهوریت که مورد حمایت واشنگتن بودند، مسیر برگشت دوباره شان به قدرت را رقم زده بودند. احمد مسعود پیش از سقوط جمهوری یک شهروند عادی بود. او به لطف نام و میراث پدرش از یکی دو سال پیش از سقوط تلاش داشت تا حوزه سیاسی فروپاشیده ضد طالبان را انسجام حداقلی بدهد و برای روزهای دشوار دفاع آماده بسازد. او از همان آغاز اما با دو چالش عمده روبرو بود:
یک: در آخرین سال های جمهوریت که همزمان با آغاز فعالیت سیاسی احمد مسعود بود، سیاستمداران تاجیک به شمول سیاسیون پنجشیری که از شرکای اصلی دولت پس از ۲۰۰۱ بودند، احمد مسعود را هماورد سیاسی شان نمی پنداشتند. احمد مسعود برای اکثریت آن ها یک خطر در حال کلان شدن بود. آن ها می دانستند که با ورود احمد مسعود به عرصه سیاسی، احتمالا او تبدیل به طرف اصلی قدرت در حوزه تاجیکان تبدیل خواهد شد؛ چه بسا که چنان تحولی دسترسی کهنه کاران سیاسی حوزه تاجیکان را به قدرت و بازی های قدرت محدود می کرد.
دو: همزمان با سقوط پیهم ولسوالی ها و مراکز شهری، در حلقات رهبری دولت و مخالفان سیاسی سخن از تشکیل یک جبهه مردمی مقاومت ضد طالبانی می رفت. اشرف غنی، امرالله صالح و حلقه اصلی تصمیم گیر جمهوریت که در بهترین حالت ممکن از چند تن محدودی فراتر نمی رفت، در حالی که می دانستند احمد مسعود از محدود چهره هایست که اعتبار سیاسی شکل دهی یک جبهه بومی و مردمی مقاومت مسلحانه بر ضد طالبان را دستکم در حوزه شمال کابل و شمال و شمال شرق افغانستان دارد، از همکاری سیاسی و نظامی با او دریغ ورزیدند. حلقه تصمیم گیر جمهوریت ترجیح داد که افغانستان به کام طالبان فرو برود اما یک مقاومت مسلحانه در دفاع از جمهوری اسلامی افغانستان به محوریت احمد مسعود هرگز شکل نگیرد.
فهم این پیشینه کمک می کند که هژده ماه پس از سقوط افغانستان بدانیم چه توقعاتی از احمد مسعود به عنوان رهبر جبهه مقاومت ملی افغانستان موجه و چه توقعات با توجه به پیچیدگی اوضاع سیاسی- نظامی درون افغانستان، مناسبات کشورهای منطقه با طالبان و سیاست های جهانی، احتمالا در مرحله کنونی غیر واقعبیانه اند.
بحران بی اعتمادی؛ آفت بزرگ حوزه ضد طالبان
در شرایط کنونی رسیدگی به بخش عمده ای از توقعات مشروع حوزه مقاومت نیز کار سهلی نیست. نیروهای سیاسی در تبعید پراکنده اند و جهشی برای کار سیاسی هوشمند و درازت مدت در میان آن ها وجود ندارد. سطح بی اعتمادی عمومی نسبت به سیاسیون بالا است. مردم خاطرات ناخوشی از اعتماد به رهبرانی دارند که در فردای پیروزی به خواست های آن ها وقعی نگذاشته اند. احمد مسعود در یک فضای ملتهب سیاسی و در همرای با یک نسل سرخورده و شکست خورده سیاست می کند. ایجاد اعتماد و امید از یک سو و نهادسازی برای مقاومت از سوی دیگر در چنین فضا و با چنین هم پیمانانی برای هیچ کسی کار سهلی نیست. نسل کهنه سیاسی ظرفیت فکری برای مدیریت مقاومت بر ضد طالبان را ندارند. کهنه کاران سیاسی در واقعی تولیدی از عصر جهاد و پسا جهاد اند. آن ها در میان مردم به حد کافی در سی و چند سال گذشته بی اعتبار شده اند.
بسیاری از هم پیمانان نسلی احمد مسعود برغم قهر و غضبی که بر ضد طالبان دارند، مردمان کم کار، کم حوصله اما پر توقع اند. برغم هیاهوی رسانه یی پس از سقوط، هیچ جریان مستقل سیاسی از نشانی این نسل راه نیفتاده است. آن ها حتا سند و مانیفستی برای توضیح منسجم دیدگاه های سیاسی شان ننوشته اند. میزان تعهد به ساختن و ماندن در یک گروه، انجمن و حزب سیاسی در میان این نسل امیدوار کننده نیست. در یک سطح کلان تر متاسفانه این وضعیت زاده بحران اخلاق سیاسی پس از عصر ایدیولوژی است.
از سوی دیگر شماری از چهره های اثر گذار این نسل هر از گاهی در جدال های سیاسی و رسانه یی یک محل و یا ولایت خاصی را مثلا مقصر کل بحران سیاسی حوزه تاجیکان قلمداد می کنند. مدافعان و مخالفان چنین فهمی متاسفانه تهمت های این چنینی را از همدیگر دریغ نمی دارند. نویسنده در توضیح این وضع عبارت “محله گرایی” را به عاریت می گیرد. احتمالا این عبارت به حد کافی مانع و جامع نباشد، اما رویه آن چنانی آفت کلانی است که شماری از نخبگان سیاسی تاجیک را تهدید می کند. آن ها به جای پرداختن به وضع عمومی حوزه سیاسی ضد طالبان، انرژی جمعی شان را صرف جدل های پایان ناپذیر فیس بوکی و تویتتری می کنند که هر روز از فشردگی صف سیاسی آن ها می کاهد.
احمد مسعود نیز برای پیدا کردن ساز و کار عملی بر فایق آمدن بر بحران بی اعتمادی در میان حوزه سیاسی مقاومت دستکم تا هنوز موفق نبوده است. حلقه معتمدان او مورد اعتماد و حرمت فعالان سیاسی، مدنی و رسانه یی هم نسل احمد مسعود نیستند. هرچند تا اندازه ای غیر قابل دسترس بودن او قابل فهم است، اما شکایت شماری از هم نسلی های او که توقع دارند او حضور بیشتری در میان نسل جوان داشته باشد، غیر موجه نیست. در میان هم نسلی های احمد مسعود چهرهای جوان، هوشمند و باسوادی اند که می توانند در هیات یک گروهی از مشاوران و یا کمیته سیاسی برای جبهه مقاومت ملی کار اثرگذار کنند. دانش رهبری و مدیریت ایجاب می کند که احمد مسعود از آدم های که تعهد و دانش کار برای رهایی افغانستان از سلطه طالبان را دارند، بهره ببرد. چنان کمیته و گروهی می تواند بار سنگین کار و برنامه ریزی فکری، نظامی، سیاسی و اجتماعی را بر دوش بکشد؛ برای فرهنگ، جامعه و سیاست پس از طالبان استراتژی بنویسد؛ روایت منسجم، پیشرو و فراگیر مقاومت مردم افغانستان تدوین کند؛ با نهادها و دولت های منطقه و جهان در تماس باشد و بر اعتبار سیاسی و اجتماعی جبهه ملی مقاومت بیفزاید. حسن چنان کاری این است که از مسوولیت فردی احمد مسعود به عنوان فرد و رهبر می کاهد و به نهادسازی برای مقاومت کمک می کند.
هیچ چیزی پس از یک بحران به پیمانه اعتماد سازی میان شرکا، شفافیت در پاسخدهی و استفاده بهینه از منابع انسانی مهم نیست. هر سه تای این کار بدون هیچ هزینه هنگفت سیاسی ممکن هست. توقعات عمومی جد از این که موجه باشند یا نه می تواند سنجه ای برای اعتماد عمومی نسبت به افراد باشد. کمتر سیاستمداری در حوزه ضد طالبان به پیمانه احمد مسعود امکان کسب اعتماد عمومی را دارد. پیش از این که دیر شود، احمد مسعود می تواند از این فرصت، هوشمندانه و معطوف به خیر عمومی حوزه ضد طالبان بهره ببرد.
آیا هزنیه آزادی را متحمل می شویم؟
پروژه برگشت طالبان به قدرت ابعاد پیچیده ای دارد. هژده ماه زمان بسیاری برای ایجاد یک بدیل سیاسی-نظامی صاحب برنامه به طالبان نیست به ویژه این که همه نیروهای سیاسی افغانستان هنوز در شوک پس از سقوط به سر می برند و امکانات لازم مالی و نظامی برای یک جنگ آزادیخواهانه ضد طالبانی وجود ندارد. جنگ، آزاد سازی مناطق اشغالی و آزادی هزینه هایی می طلبد که حوزه ضد طالبان تا هنوز به پرداخت آن متعهد نشده است. این به معنی کم اهمیت جلوه دادن قربانیان یک و سال و اندی اخیر حوزه ضد طالبان نیست. ما با یک دشمن صاحب تجهیزات نظامی که لشکری از انتحاری ها را در اختیار دارد و در دو سال گذشته از نزدیک به دو میلیارد دالر کمک های جهانی تغذیه کرده است، طرف هستیم. حمایت از گروه طالبان در میان کشورهای منطقه و شماری از پایتخت های غربی هنوز ترکی بر نداشته است. نظریه حفظ “ثبات در افغانستان به قیمت حفظ طالبان در قدرت” هنوز در میان شماری از سیاست گذاران جهانی نظریه معتبری پنداشته می شود.
در این شرایط و اوضاع سهل ترین کار فهرست کردن توقعات کلان سیاسی حوزه ضد طالبان و متهم کردن احمد مسعود به نرسیدگی به آن هاست. احمد مسعود به عنوان یک سیاستمدار در تبعید مهمان یک هم پیمان بی امکانات و یک دولت ضعیف در منطقه است. او از سر گزیر یا ناگزیری مجبور است رعایت خاطر بازیگران کلان منطقه یی را بکند. از سوی دیگر وقتی میلیونرهای حوزه ضد طالبان پول شان را از مقاومت دریغ کنند، وقتی نخبگان فکری و سیاسی این حوزه ظرفیتی برای اتحاد و همدلی نداشته باشند و وقتی همه ما از پرداخت هزینه آزادی به هر دلیلی طفره برویم، نه احمد و نه محمود هیچ کسی نمی تواند معجزه ای انجام بدهد.
سوالی که همه به شمول منتقدان احمد مسعود از خود بپرسیم این است که آیا حاضریم هزنیه آزادی و مقاومت را بپردازیم؟ مثلا دیاسپورای افغانستان چه کار موثری می توانند انجام بدهند؟ آیا نویسندگان و فرهنگیان ما برای باروری مقاومت همگانی در برابر طالبان کار انجام می دهند؟ آیا شاعران ما جنبشی برای شعر مقاومت راه خواهند انداخت؟ آیا تاجران ما تفنگی برای مقاومت خواهند خرید؟ آیا معلمان ما به جهادی سازی نصاب آموزشی اعتراض خواهند کرد؟ آیا در دفاع از زنان و حقوق آن ها به خیابان خواهیم رفت؟ خلاصه آیا می شود از ظرفیت انسانی گروه های مخلتف سیاسی افغانستان، قهر عمومی و بیزاری فراگیر مردم از طالب و طالبانیم، روایت و ابزاری ساخت که طالب را در سطوح مخلتف بشکند و امکان بازپسگیری میهن ما را به ما بدهد؟
این پرسش ها از مسوولیت رهبری احمد مسعود به عنوان رهبر جبهه مقاومت کم نمی کند، ولی ما نیز باید بدانیم که در برابر مردم و وطن ما مسوولیت داریم.